-
هایکو
پنجشنبه 16 بهمنماه سال 1382 12:11
« خوشا وقتی ... میهمانی که تحملش را نداری میرسد و می گوید : « وقت ماندن ندارم » ... و می رود ...»
-
هایکو
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 20:26
« خوشا وقتی.. صبح بیدار می شوم ...بیرون می روم ... و گل شکفته ای را می بینم ... که تا دیروز نبود »
-
هایکو
چهارشنبه 15 بهمنماه سال 1382 14:15
« رگبار است؟ ... چشم گشودم در بستر و گوش فرا دادم : برگ ها بودند که فرو می ریختند ... بی طاقت از باد ...»
-
هایکو
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 21:19
گیلاس ها ... ماه ... فاخته ... برف ... چه زود به سر آمد سال
-
پرتقال بمی
شنبه 11 بهمنماه سال 1382 20:08
سلام… جشنواره ی فیلم فجر هم شروع شد … اگر اهل سینما رفتن هستید امسال فیلم های زیادی برای دیدن هست … گاوخونی .. سرباز های جمعه ی کیمیایی ‚ فیلمی که تیتراژش رو کیارستمی ساخته ‚ مهمانی مامان مهر جویی … و از این قبیل … فقط باید زودتر عجله کنید چون کسی منتظر شما نمی مونه … جشنواره ی موسیقی و تاتر هم شروع شده … که من از...
-
سلام
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 11:45
سلام ... ببخشید که دیر شد ... یه مدت بلاگ اسکای خراب بود ...یه مدت هم دستگاه من خراب بود ... یه مدت هم خودم مریض بودم ... به هر حال من دوباره اومدم ..... امروز با یه هایکو شروع می کنیم ... امیدوارم خوشتون بیاد .... « ماه دو روزه را ... باد زمستانی شاید با خود ببرد ....»... جمعه ی خوبی داشته باشید ...
-
هایکو
چهارشنبه 10 دیماه سال 1382 16:22
«بهتر بور می خوابیدم و خواب می دیدم ... تا بیدار و منتظر ... نظاره گر گذر شب باشم و فرو نشستن این ماه دیر گذر ....» ... از : آکازومه آمون
-
و چه زود گذشت ...!!!
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 22:01
سلام ... داشتم کتاب ۱۰۱ مسئله ی فلسفی رو می خوندم که یادم اومد خیلی وقت ننوشتم ... به ۲ تا مسئله ی فلسفی برخوردم که براتون این جا می نویسم ... می دونم که اصلا به جواب این سوالات فکر نمی کنید ... ولی اگر کسی جوابی برای این سوالات داشت لطفا برام بنویسه ... چون توی این شرایط خیلی به جوابشون نیاز دارم ...مسئله ۱. اگر خدا...
-
...
سهشنبه 9 دیماه سال 1382 08:52
از کسی نمی پرسند چه هنگام می تواند خدا نگهدار بگوید ... از عادات انسانیش نمی پرسند ... از خویشتنش نمی پرسند ... زمانی به ناگاه باید با آن رو در روی در آید ... تاب آرد ... بپذیرد ... وداع را ... درد مرگ را ... فرو ریختن را .. تا بار دیگر بتواند که برخیزد ...« خانم مارگوت بیکل »
-
غریبانه
دوشنبه 8 دیماه سال 1382 17:35
« چه سخت بی تو رفتن ... چه سخت بی تو موندن ...نمی شه این جدایی باور من ... وداع آخرین ... جدایی در کمین .. غروب لحظه های واپسینه ...»
-
برای مردمانی با دردی مشترک...
شنبه 6 دیماه سال 1382 20:12
«عشق عمومی» ...اشک رازی ست ...لبخند رازی ست ...عشق رازی ست ...اشک آن شب لبخند عشقم بود ...قصه نیستم که بگویی ...نغمه نیستم که بخوانی ...صدا نیستم که بشنوی ...یا چیز? چنان که ببینی ...یا چیز? چنان که بدانی... من درد مشترکم مرا فریاد کن... درخت با جنگل سخن میگوید... علف با صحرا... ستاره با کهکشان... و من با تو سخن...
-
و بم به تنهایی غم یک فاجعه ی ملی را به دوش کشید ...
شنبه 6 دیماه سال 1382 12:56
« هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر ...» ... مارگوت بیکل
-
آوار غم
جمعه 5 دیماه سال 1382 12:35
« ارگ بم تخریب شد ...» یه جمله ی خبری ساده ... بزرگ ترین بنای خشتی جهان فرو ریخت ... و وقتی میشه این خبر رو فراموش کرد که بشنوی « بافت قدیمی شهرستان بم به طور کامل تخریب شد . ۶۰ ٪ شهر بم هم ....» ... فاجعه عظیم تر از اونیه که شهر کوچیک بم بتونه بارش رو به دوش بکشه ... همین الان که شما دارید اینا رو می خونید ، چندین...
-
یه جمله کاملا خصوصی
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 20:50
مامان جونم « تولدت مبارک» ... برای حادثه به این بزرگی فقط همین جمله کوچیک رو می تونم بگم ....
-
غیر قابل چاپ
پنجشنبه 4 دیماه سال 1382 12:48
« غیر قابل چاپ » ... راسی راسی چه مکافاتیه ... اگه مسیح بر گرده و پوسش مث ما سیا باشه ! ... خدا می دونه تو ایالات متحده آمریکا چند تا کلیسا هس که اون نتونه توشون نماز بخونه ... چون سیاها ... هر چی هم که مقدس باشن ... ورودشون به اون کلیسا ها قدغنه ! ... چون تو اون کلیسا ها ... عوض مذهب، نژاد و به حساب میارن ... حالا...
-
برای میلاد مسیح
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 21:02
«خداوند عشق» صبحی سرد وبارانی ... در آلمااتی به کلیسا رفتم ... کلیسای سنت نیکلا... در پارکی گمنام... گداها وافلیج ها... در میدانگاهی کلیسا... و انبوه کبوتران ،ریزش صدای پرواز در فضا... ** دو شمع خریدم... در را با تواضع گشودم... ستاره ای نقره ای بر فراز گنبدی پر تلالو... هفتاد سال ایمان ستیزی نتوانسته بود... رنگش را...
-
هایکو
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 17:06
گیلاس ها ، فاخته ، ماه، برف ... چه زود سر آمد سال
-
هایکو
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 13:57
می گویم : بیا ، بیا ... اما به راه خود می رود ... کرم شب تاب
-
قاصدک
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 12:18
قاصدک! هان چه خبر آوردی ... از کجا وز چه خبر آوردی ؟ ... خوش خبر باشی ، اما ، اما ... گرد بام و بر من ... بی ثمر می گردی ... انتظار خبری نیست مرا ... نه ز یاری نه ز دیار و دیاری ـ باری ، .. برو آن جا که ترا منتظرند... برو آن جا که بود چشمی و گوشی با کس ... قاصدک ! در دل من همه کورند و کرند ... دست بردار از این در وطن...
-
خانم مارگوت بیکل
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 20:21
«می خواهم آب شوم در گستره افق ... ان جا که دریا به آخر می رسد و دریا آغاز می شود ... می خواهم با هر ان چه مرا در بر گرفته یکی شوم ... حس می کنم و می دانم ... دست می سایم و می ترسم ... باور می کنم و امیدوارم ... که هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد ... می خواهم آب شوم در گستره افق ... آن جا که دریا به آ خر می رسد و دریا...
-
سهم من از این دنیای تمدن ..همینه
سهشنبه 2 دیماه سال 1382 17:23
« زمستان ... سنگ قبری قدیمی ... نشانه راه در برف »..... سلام ... تازه از بیرون اومدم ... زا صدای بوق و دعوا و ترافیک . سرما و .... داشتم فکر می کردم این عصر تکنولوژی برای روح ما چه کرد ... جز خستگی و سر در گمی .... می خواستم بشینم یه کتاب بخونم که بتونم براتون عکس های قشنگ بذارم ... سایت های مورد علاقم رد از همین جا...
-
زمستان ...
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 16:54
«زمستان» ... سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت .. سر ها در گریبان است... کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را ... نگه جز پیش پا را دید نتواند ... که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون ... که سرما سخت سوزان است ... نفس کز گروگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک ... چو دیوار...
-
هایکو
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 09:53
بر دشت پر برف ... خطی طویل و تنها .... رود
-
اول دی ماه
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 00:07
امروز روز اول دی ماه است ... من راز فصل ها را می دانم .. نجات دهنده در گور خفته است و خاک ، خاک پذیرنده اشارتی است به آرامش .... در کوچه باد می آید .. این ابتدای ویرانیست .. آن روز هم که دست ها? تو ویران شدند باد می آمد ... ستاره های عزیز ... ستاره های مقوایی عزیز .. وقتی در آسمان دروغ وزیدن می گیرد ... دیگر چگونه می...
-
شب یلدا
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 18:06
همیشه وقتی یاد شب یلدا می افتم ....یاد یه خونه می افتم ... وسط یه دشت برف .... با ستونی از دود ... و گرمای حضور ... یه کرسی ... یه سماور ... یه هندونه ی قرمز... قدح گل و مرغ پر از آجیل مشکل گشا .... فنجون های کمر باریک پر از چایی آلبالویی ..... ترنم قل قل سماور .... هوهوی باد سرد پاییزی یا شایدم زمستونی .... و صدای...
-
خانم مارگوت بیکل
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 12:33
چند بار امید بستی و دام بر نهادی ... تا دستی یاری دهنده ... کلامی مهر آمیز ... نوازشی ... یا گوشی شنوا ... به چنگ آری ؟ ... چند بار دامت را تهی یافتی ؟ ... از پا منشین ... آماده شو که دیگر بار و دیگر بار ... دام باز گستری !
-
سیمین دانشور ...
یکشنبه 30 آذرماه سال 1382 09:33
سلام ... صبح همتون به خیر...... اول از همه بذارید جواب اون مسئله فلسفه رو بهتون بگم .... چون خیلی خیلی مشتاق بودید ...( خنده ) !!!!!!...... مسئله رو که یادتون میاد ... اطلاعات بی فایده ....جواب اینه که هر چقدر هم اطلاعات ارائه شده بی فایده باشند ، چون شخص را مشمول عضویت در انجمن می کنند ، دیگر اصلا بی فایده نیستند...
-
هایکو
شنبه 29 آذرماه سال 1382 20:50
شب چشم های بسته ماست .... آن گاه که به چراغانی درون خود می نگریم ...
-
جمعه
جمعه 28 آذرماه سال 1382 21:03
دیشب بد خوابیدم .... کلی درس نخونده هم دارم ... بارون هم می آد .... غروب هم هست ...از همه بدتر جمعه هم هست .... یاد شعری از « فروغ عزیز »افتادم .....راستی یه فیلم هست درباره ی فروغ به نام « سرد سبز » .... اگر دوست داشتید بخرید و ببینید .... به نظر من حتما ببینید ..... ...« جمعه ».... جمعه ی ساکت .... جمعه ی متروک .......
-
بگذارید این وطن دوباره وطن شود ...
جمعه 28 آذرماه سال 1382 16:58
این شعر را از « لنگستن هیوز » براتون انتخاب کردم ... با ترجمه ی « احمد شاملو » .....از کتاب « همچون کوچه ای بی انتها » ....هر چند در مورد سیاه پوستان و امریکااست ولی امیدوارم در آخر شعر با من هم عقیده بشید که در مورد ما هم صدق می کنه ......یه کمی طولانیه ولی تا آخرش بخونید ارزشش رو داره ........ ( بگذارید این وطن...