برای میلاد مسیح

«خداوند عشق» صبحی سرد وبارانی ... در آلمااتی به کلیسا رفتم ... کلیسای سنت نیکلا... در پارکی گمنام... گداها وافلیج ها... در میدانگاهی کلیسا... و انبوه کبوتران ،ریزش صدای پرواز در فضا... ** دو شمع خریدم... در را با تواضع گشودم... ستاره ای نقره ای بر فراز گنبدی پر تلالو... هفتاد سال ایمان ستیزی نتوانسته بود... رنگش را بزداید... و ایمان را از دل مردم... **... کفش های بی ایمانی ام را کندم... و به درون رفتم... از چشمان آبی بی گناهش ... عشق و عاطفه بر روحم هجمه آورد... و زیر رگباری از مهربانی وآمرزش تسلیم شدم .... پرچم سفید اشک را پرده گشودم... و روحم تسلیم شد... نه در برابر او... که در برابر عشق ودر برابر مهر... ** در زیر بارصلیب خویش خمیده ای... تاجی از خار وشکنجه ترا انتظار می کشد... اشقیا ترا می برند... و جمعیت بر سینه می زنند... کتک خورده ها ... فواحش... افلیج ها...و بیوه زنان ... لیک ای خداوند عشق... با من بگوی... رنج ازلی ما آیا ابدی خواهد بود ؟... ملکوت تو کی فرا می رسد ؟... هر دو سوی گونه ی تا ریخ ، از سیلی جبا ران می سوزد !... باز چشمان بی گناهش !!... عطش سیراب ناپذیر پرسشم را ... فرو خوردم ... **. در حیاط کلیسا... وزش هوای خنک به صورتم نیز، نتوانست مرا از حال اشراقیم ،به خیابان برد... به آسمان رفتم... باد... کشتزار خاکستری آسمان رادرویده بود ... ** به هتل باز گشتم... در خیابان جز به آسمان وخاک.. بر چیزی ننگریستم... نخواستم نشئه ی نگاه آبی رنگش و گرمای افیونی عشق و پرستش از جانم تصعید شود .... ** ای رفیق من ! راستی... کی به کلیسا باز خواهیم گشت ؟ ! . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . « پسر خدا ، پیامبر عشق و محبت ، عیسی مسیح ، زاد روزت همایون»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد