قاصدک ... هان ، چه خبر آوردی ؟ ... از کجا وز چه خبر آوردی؟ ... خوش خبر باشی اما ، اما ... گرد بام و در من بی ثمر می گردی .... انتظار خبری نیست مرا ... نه زیاری نه ز دیار و دیاری -- باری ، برو آن جا که بود چشمی و گوشی با کس .... برو آن جا که تو را منتظرند ... قاصدک ! در دل من همه کورند و کرند ... دست بردار از این در وطن خویش غریب ... قاصد تجربه های همه تلخ ، با دلم می گوید : که دروغی تو دروغ ... که فریبی تو فریب ... قاصدک ! هان ... ولی ... آخر ... ای وای ... راستی آیا رفتی با باد ؟ ... با تو ام آی کجا رفتی آی ؟!....
مانده خاکستر گرمی جایی ؟ ... در اجاقی -- طمع شعله نمی بندم -- خردک شرری هست هنوز ؟ ..... قاصدک !
ابر های همه عالم شب و روز .... در دلم می گریند ...« مهدی اخوان ثالث / تهران / شهریور ۱۳۳۸»