بگذارید این وطن دوباره وطن شود ...

این شعر را از « لنگستن هیوز » براتون انتخاب کردم ... با ترجمه ی « احمد شاملو » .....از کتاب « همچون کوچه ای بی انتها » ....هر چند در مورد سیاه پوستان و امریکااست ولی امیدوارم در آخر شعر با من هم عقیده بشید که در مورد ما هم صدق می کنه ......یه کمی طولانیه ولی تا آخرش بخونید ارزشش رو داره ........ ( بگذارید این وطن دوباره وطن شود ) .....بگذارید این وطن دوباره وطن شود ...بگذارید دوباره همان رویایی شود که بود .....بگذارید پیشاهنگ دشت شود ... و در آن جا که ازادست منزلگاهی بجوید ...( این وطن هرگز برای من وطن نبود)...بگذارید این وطن رویایی باشد که رویا پروران در رویای خویش داشته اندـ بگذارید سرزمین بزرگ و پرتوان عشق شود ...سرزمینی که در آن ، نه شاهان بتوانند بی اعتنایی نشان دهند ...نه ستمگران اسباب چینی کنند ... تا هر انسانی را ، آن که برتر از اوست از پا در آورد ...(این وطن هرگز برای من وطن نبود)...آه ، بکذارید سرزمین من سرزمینی شود که در آن ، آزادی را ... با تاج گل ساختگی وطن پرستی نمی آرایند ...اما فرصت و امکان واقعی برای همه کس هست ، زندگی آزاد است ، و برابری در هوایی است که استنشاق می کنیم.... ( در این « سرزمین آزادگان » برای من هرگز ...نه برابری در کار بوده است نه آزادی )... بگو ، تو کیستی که زیر لب در تاریکی زمزمه می کنی؟ ...تو کیستی که حجابت تا ستارگان فرا گستر می شود؟ ... سفید پوستی بی نوایم که فریبم داده به دورم افکنده اند ، یساه پوستی هستم که داغ بردگی بر تن دارم ، سرخ پوستی هستم رانده شده از سرزمین خویش ،مهاجری هستم چنگ افکنده به امیدی که دل در آن بسته ام ...اما چیزی جز همان تمهید لعنتی دیرین به نصیب نبرده ام ...که سگ سگ را می درد ، و توانا نا توان را لگد مال می کند ... من جوانی هستم سرشار از امید و اقتدار ، که گرفتار آمده ام ... در زنجیره ی بی پایان دیرینه سال ، سود ، قدرت ، استفاده ، فاپیدن زمین ، قاپیدن زر ، قاپیدن شیوه های بر آ وردن نیاز ، کار انسان ها ، مزد آنان ، و تصاحب همه چیزی به فرمان آز و طمع ........ من کشاورزم - بنده خاک - ... کارگرم ،زر خرید ماشین ... سیاه پوستم خدمتگزار شما همهم .... من مردمم : نگران ، گرسنه ، شور بخت ، که با وجود آن رویا هنوز ، امروز محتاج کفی نانم . .. من هنوز در مانده ام . - آه ای پیشاهنگان ! من آن انسانم که هرگز نتوانسته است گامی به پیش بردارد ، بینوا ترین کارگری که سال هاست دست به دست می گردد ...با این همه من عهمان کسم که در دنیای کهن ... در آن حال که هنوز رعیت شاهان بودیم ...بنیادی ترین آرزومان را در رویای خود پروردم ... رویایی با ان مایه قدرت ، بدان حد جسورانه و چنان راستین ... که جسارت پر توان آن هنوز سرود می خواند ... در هر آجر و هر سنگ و در هر شیار شخمی که این وطن را ... سرزمینی کرده که هم اکنون هست ... آه ، من انسانی هستم که سراسر دریاهای نخستین را ... به جست و جوی آن چه می خواستم خانه ام باشد در نوشته ام ...من همان کسم که ترانه های تاریک ایرلند و دشت های لهستان ....و جلگه های سر سبز انگلستان را پس پشت نهادم ... از سواحل آفریقای سیاه بر کنده شدم ... من آمدم تا « سرزمین آزادگان » را بنیان بگذارم ... آزادگان ؟ ... یک رویا - رویایی که فرا می خواندم هنوز اما .... آه ،بگذارید این وطن دوباره وطن شود ...- سرزمینی که هنوز آن چه می بایست بشود نشده است ... و باید بشود ! - سرزمینی که در آن هر انسانی آزاد باشد ... سرزمینی که از آن من است ... - از ان بینوایان ، سرخپوستان ، سیاهان ، من ، که این وطن را وطن کرده اند ، که خون و عرق جبینشان ، درد و ایمانشان ، در ریخته گری های دست هاشان و در زیر باران خیش هاشان ... بار دیگر باید رویای پر توان ما را باز گرداند ... ا ری هر ناسزایی که به دل دارید نثار من کنید ... پولاد آزادی زنگار ندارد ... از ان کسان که زالو وار به حیات مردم چسبیده اند ....ما می باید سرزمینمان را آمریکا را ( ایران را ) بار دیگر باز پس ستانیم .... آه ، آ ری ... آشکارا می گویم ، این وطن برای من هرگز وطن نبود ، با وصف این ، سوگند یاد می کنم که وطن من ، خواهد بود !... رویای ان ... همچو بذری جاودانه ... در اعماق جان من نهفته است ...ما مردم می باید ... سرزمینمان ، معادنمان ، گیاهان مان ، رود خانه هامان ، کوهستان ها و دشت های بی کرانمان را آزاد ساریم : همه جا را ، سراسر گستره این ایالات سر سبز بزرگ را - و بار دیگر وطن را بسازیم ................. هم شما خسته نباشید هم من بیچاره .... از آقا مرتضی هم به دلایلی که خودشون می دونند ممنون ......
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد