-
کوچه ...
سهشنبه 26 خردادماه سال 1383 16:21
دو دیوار ...و دهلیز سکوت ... و آن گاه ... سایه ای که از زوال آفتاب دم می زند ... مردمی و فریادی از اعماق ... مهره نیستیم ... ما مهره نیستیم ........ « ا. بامداد »
-
سیم خاردار
دوشنبه 25 خردادماه سال 1383 09:27
چشمانی مورب ... از آنسوی اترک ... به این سوی می نگرد ... و چشمانی شرمناک ... نگاهش را پاسخ می گوید ... سرباز ، غافلانه از برجک پاسداری می دهد ... و عشق بی اعتنا از سیم خاردار می گذرد ...
-
شامگاه ...
یکشنبه 24 خردادماه سال 1383 10:11
گل ها را آب داد ... گوش سپرد به قطرات آبی که از بالکن می ریخت ... دیوار خیس می شود و می پوسد ... فردا ... وقتی بالکن فرو ریخت او ماند میان زمین و آسمان ... آرام ، زیبا ... و در دو دستش ... دو گلدان شمعدانی ، بر لبش لبخند ... « یانیس ریتسوس »
-
چرا نه ؟!
جمعه 22 خردادماه سال 1383 10:36
برخی به پدیده ها ، آن چنان که هستند که می نگرند و می پرسند : چرا ؟ ... من به پدیده هایی که هرگز نبوده اند می اندیشم و می پرسم : چرا نه ؟ .... « جرج برنارد شاو »
-
دیگر گونه ...
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1383 11:56
چشم اندازی دیگر ... ققنوس در باران ... باری ... دل ... در این برهوت ... دیگر گونه چشم اندازی می طلبد ... « احمد شاملو / ققنوس در باران »
-
ای کاش ...
دوشنبه 18 خردادماه سال 1383 13:49
ای کاش می توانستم ... خون رگان خود را ... من ... قطره ،قطره ، قطره بگریم ... تا باورم کنند ... ای کاش می توانستم ... یک لحظه می تونستم ای کاش ... بر شانه های خود بنشانم ... این خلق بی شمار را ... گرد حباب خاک بگردانم ... تا با دو چشم خویش ببینند که « خورشید » شان کجاست و باورم کنند ... ای کاش می توانستم ! ... ( با چشم...
-
چرا؟
یکشنبه 17 خردادماه سال 1383 16:48
من ... اینجا دیده به جهان گشوده ام ... اما ... دلم اهل اینجا نیست ... چرا من یک کلاغ نیستم ؟
-
سر سخت
جمعه 15 خردادماه سال 1383 23:01
بگذار که آشوب بتوفد ... بگذار که اشکال ابرها در هم بپیچند ... من منتظر می مانم تا سامان ... « رابرت فراست / شاعر امریکایی »
-
برای صادق ...
جمعه 15 خردادماه سال 1383 15:24
مهم نیست که چرا نمی نوشت ... برای من مهم اینه که دوباره می نویسه ...« همه چیز راز است ... سایه ی سنگ ، پنجه ی پرنده ، دوک نخ ، صندلی ، شعر » ... از « یانیس ریتوس»
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 خردادماه سال 1383 08:53
آخرین برگ سفر نامه ی باران این است ... که زمین چرکین است ... « شفیعی کدکنی »
-
آرام برو ...
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1383 15:05
ندو،آرام برو ...راهی را که تو باید تنها به خود روی ... آرام برو ، ندو ... چون کودک تو نمی تواند به قدم های تو برسد ... از « خوان رامون خمینز » ... سه روزه دارم فکر می کنم چی باید بنویسم ... اینو صادق عزیز (گاهی به آسمان نگاه کن )برام نوشته ... منم برای شما ...
-
ای کاش ...
دوشنبه 11 خردادماه سال 1383 13:30
ای کاش آب بودم ... گر می شد آن باشم که خود می خواهمی ... آدمی بودن ...حسرتا ! ... مشکلی است در مرز نا ممکن ... نمی بینی ؟ ... آه ای کاش به بی خبری قطره ای بودم ... از نم باری ... به کوهپایه ای ... نه در اقیانوس کشاکش بیداد ... سر گشته ی موج بی مایه ئی . « احمد شاملو/ مدایح بی صله / ای کاش آب بودم »
-
خدایا...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1383 17:50
خدایا، اگر وجود داری ، روحم را ، اگر وجود دارد ، نجات ده ....آمین
-
همیشه پیش از آن که فکر کنی اتفاق می افتد ...
جمعه 8 خردادماه سال 1383 22:42
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید ... یک نفر در آب دارد می سپارد جان ...« نیما یوشیج » ... مثل همیشه کوتاه ... مثل همیشه بزرگ ... یوش ، زادگاه نیما ، موطن شعر نو ، ویران شد ... مردمانش سلامت ... آمین
-
ای کاش ...
پنجشنبه 7 خردادماه سال 1383 08:55
ما ستم را نشانه گرفته بودیم ... اما تمامی تیرها درست پرتاب نشد ... ای کاش ما جهل را نشانه گرفته بودیم ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 14:22
آنان که به زندان اندرند .... و آنان که به تبعید گاه ها شده اند ... هر بار که آهی بر آرند ... نگاه کن ! ... این جا برگی به سپیدار می لرزد ... « انتظار / یانیس ریتسوس/ همچون کوچه ی بی انتها »
-
مرگ وارتان
دوشنبه 4 خردادماه سال 1383 17:03
برای تمام کسانی که زمانی می نوشتند ... « - وارتان بهار خنده زد و ارغوان شکفت ... در خانه ، زیر پنجره گل داد یاس پیر ... دست از گمان بدار ! ... با مرگ نحس پنجه میفکن ! ... بودن به از نبود شدن خاصه در بهار ... » ... وارتان سخن نگفت ... سر افراز دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت ... وارتان سخن نگفت ... وارتان ستاره بود ......
-
خرمشهر را ... آزاد کرد ...
یکشنبه 3 خردادماه سال 1383 08:06
توی بینش پیش دانشگاهی یه درسی می خوندیم ( یا بعدا می خونید ) درباره ی علل طولی .. که تمام افعال ما در طول اراده ی خداونده ... که وقتی چوب می سوزه هم آتش اثر می کنه و هم خدا ... که وقتی خونین شهر میشه خرم شهر این کار رو خدا کرده ... ظالمانه تر از این جمله چیزی تو عمرم نشنیدم ... یعنی انکار اون همه شجاعت ... انکار اون...
-
نیمه ...
جمعه 1 خردادماه سال 1383 22:45
شنیدی همه میگن تو زندگیت همیشه نیمه ی پر ایوان رو نیگا کن ... هیچ میدونی اگه نیمه ی پر لیوان رو نیگا کنی زیادی امیدواری ... اگه هم همیشه نیمه ی خالی رو نیگا کنی ، خیلی نا امیدی ... ولی من می گم لیوان رو بشکن و مثل آدم زندگیتو بکن ...!!!
-
...
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1383 15:04
حلقه های مداوم ... پیاپی ... تا دور دست ... تصمیم درست صادقانه ... با خود وفادار می مانم آیا ... یا راهی سهل تر اختیار می کنم ؟...« مارگوت بیکل »
-
برای ...
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1383 13:49
برای خودم ... تاریک خانه ... می ... برای صادق ... مریم ... نرگس ... برای نوشی عزیز و جوجه های شیرینش وآینده ی ... آرش ... برای هامون .... برای ۶۲۲ ... برای خاتمی عزیز .. آقاجری ... « گریه ی درونم را نمی شنوی ... چرا که لبانم به خنده گشوده است ... » .. تا هست چنین باد
-
بزرگداشت خیام
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1383 14:07
*گر آمدنم به خود بدی ، نامدمی ... ور نیز شدن به من بدی کی شدمی ... به زان نبدی که اندر این دیر خراب ... نه آمدمی ، نه بدمی ، نه شدمی ...** از آمدنم نبود گردون را سود ... وز رفتن من جلال و جاهش نفزود ... وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود ... کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود ... *** بر خیز و مخور غم جهان گذران ... بنشین و دمی...
-
برای بودا ....
یکشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1383 15:44
« همان گونه که نیلوفر در مرداب می دمد ... در آب می روید ... بر آب می آید ... ولی به گل و لای آبدان آلوده نمی شود ...من نیز همان گونه در جهان بر خاستم ... از آن گذشته ام ... و به آن آلوده نگشته ام ... » بودا ...... از کتاب « بودا / ترجمه ی ع . پاشایی »
-
برای « م. امید »
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1383 11:04
هر که آمد بار خود را بست و رفت ... ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب ... زان چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟ ... زین چه حاصل جز فریب و جز فریب ؟ ... باز می گویند : فردای دگر ... صبر کن تا دیگری پیدا شود ... نادری پیدا نخواهد شد ، « امید » ! ... کاشکی اسکندری پیدا شود ... « از مهدی اخوان ثالث / م. امید »
-
این بار برای سلاخ ...
چهارشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1383 22:54
سلاخی می گریست ... به قناری کوچکی دل باخته بود ... « احمد شاملو »... شاید اگه هممون می تونستیم به این چیز ها فکر کنیم دیگه شاملو ، « شاملو » نمی شد ...
-
بی هیچ خنده ای ...
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1383 17:11
در نیست ... راه نیست ... شب نیست ... ماه نیست ... نه روز و نه آفتاب ... ما بیرون زمان ایستاده ایم ... با دشنه ی تلخی در گرده های مان ... هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید ... که خاموشی به هزار زبان در سخن است ... در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای ... و نوبت خود را انتظار می کشیم ... بی هیچ خنده ئی !! ... « احمد...
-
نه برای زمین ...
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1383 12:02
خداوند نه برای خورشید ... نه برای زمین ... بلکه برای گل هایی که برایمان می فرستد ... چشم به راه پاسخ است ... « رابیند رانات تاگور / شاعر هندی / برنده ی جایزه ی نوبل »
-
برای شاملو
جمعه 18 اردیبهشتماه سال 1383 19:18
پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی .... یه عکس از « احمد شاملو » ی عزیز خریدم ... این رو روش نوشته ... داشتم فکر می کردم من اگه بخوام به شاملو چیزی بگم چی می گم ؟ ... شما اگه بخواهید به من یا شاملو یه چیزی بگید چی میگید ؟
-
مصائب مسیح
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1383 10:24
مسیح طعم درد را چشید و از آن پس «درد» متبرک گشته است ، وسوسه او را تا واپسین لحظات عمر دنبال کرد و در صدد گمراهیش برآمد و او همچنان جنگید و « وسوسه » را شکست داد . مسیح بر روی صلیب جان داد ، و در همان لحظه « مرگ» برای همیشه مغلوب شد ... مسیح فریادی پیروز مندانه سر داد :« وظیفه به انجام رسیده است » ... و چنان بود که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1383 14:12
خداحافظ « گل آقا »