...

حلقه های مداوم ... پیاپی ... تا دور دست ... تصمیم درست صادقانه ... با خود وفادار می مانم آیا ... یا راهی سهل تر اختیار می کنم ؟...« مارگوت بیکل »

برای ...

برای خودم ... تاریک خانه ... می ... برای صادق ... مریم ... نرگس ... برای نوشی عزیز و جوجه های شیرینش وآینده ی ... آرش ... برای هامون .... برای ۶۲۲ ... برای خاتمی عزیز .. آقاجری ... « گریه ی درونم را نمی شنوی ... چرا که لبانم به خنده گشوده است ... » .. تا هست چنین باد

بزرگداشت خیام

*گر آمدنم به خود بدی ، نامدمی ... ور نیز شدن به من بدی کی شدمی ... به زان نبدی که اندر این دیر خراب ... نه آمدمی ، نه بدمی ، نه شدمی ...** از آمدنم نبود گردون را سود ... وز رفتن من جلال و جاهش نفزود ... وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود ... کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود ... *** بر خیز و مخور غم جهان گذران ... بنشین و دمی به شادمانی گذران ... در طبع جهان اگر وفایی بودی ... نوبت به تو خود نیامدی از دگران ... **** از جمله ی رفتگان این راه دراز ... باز آمده ای کو که به ما گوید راز ... القصه در این دوراهه از راه نیاز ... چیزی نگذاری که نمی آیی باز

برای بودا ....

« همان گونه که نیلوفر در مرداب می دمد ... در آب می روید ... بر آب می آید ... ولی به گل و لای آبدان آلوده نمی شود ...من نیز همان گونه در جهان بر خاستم ... از آن گذشته ام ... و به آن آلوده نگشته ام ... » بودا ...... از کتاب « بودا / ترجمه ی ع . پاشایی »

برای « م. امید »

هر که آمد بار خود را بست و رفت ... ما همان بد بخت و خوار و بی نصیب ... زان چه حاصل ، جز دروغ و جز دروغ ؟ ... زین چه حاصل جز فریب و جز فریب ؟ ... باز می گویند : فردای دگر ... صبر کن تا دیگری پیدا شود ... نادری پیدا نخواهد شد ، « امید » ! ... کاشکی اسکندری پیدا شود ... « از مهدی اخوان ثالث / م. امید »

این بار برای سلاخ ...

سلاخی می گریست ... به قناری کوچکی دل باخته بود ... « احمد شاملو »... شاید اگه هممون می تونستیم به این چیز ها فکر کنیم دیگه شاملو ، « شاملو » نمی شد ...

بی هیچ خنده ای ...

در نیست ... راه نیست ... شب نیست ... ماه نیست ... نه روز و نه آفتاب ... ما بیرون زمان ایستاده ایم ... با دشنه ی تلخی در گرده های مان ... هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید ... که خاموشی به هزار زبان در سخن است ... در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای ... و نوبت خود را انتظار می کشیم ... بی هیچ خنده ئی !! ... « احمد شاملو »

نه برای زمین ...

خداوند نه برای خورشید ... نه برای زمین ... بلکه برای گل هایی که برایمان می فرستد ... چشم به راه پاسخ است ... « رابیند رانات تاگور / شاعر هندی / برنده ی جایزه ی نوبل »

برای شاملو

پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی .... یه عکس از « احمد شاملو » ی عزیز خریدم ... این رو روش نوشته ... داشتم فکر می کردم من اگه بخوام به شاملو چیزی بگم چی می گم ؟ ... شما اگه بخواهید به من یا شاملو یه چیزی بگید چی میگید ؟

مصائب مسیح

مسیح طعم درد را چشید و از آن پس «درد» متبرک گشته است ، وسوسه او را تا واپسین لحظات عمر دنبال کرد و در صدد گمراهیش برآمد و او همچنان جنگید و « وسوسه » را شکست داد . مسیح بر روی صلیب جان داد ، و در همان لحظه « مرگ» برای همیشه مغلوب شد ... مسیح فریادی پیروز مندانه سر داد :« وظیفه به انجام رسیده است » ... و چنان بود که گویی گفته بود : « همه چیز آغاز گشته است » ... از کتاب « آخرین وسوسه ی مسیح / نیکوس کازانتزاکیس »

خداحافظ « گل آقا »

هایکو

دختران شالیکار ...تنها آوازشان در امن از گل و لای

دغدغه ...

کاش بر چیزی جز شعر و موسیقی عاشق نبودم ... کاش بر چیزی جز چشمان سخنگو و گیسوان معطر معتاد نبودم ... کاش عشق زمان به عدالت تقسیم می شد ... کاش دغدغه ای نداشتم جز گرفتگی ماه و آفتاب ... از « س.س.ه»

اکنون میان دو هیچ ...

چندی ، پیروی خود می کرد ... چندی ، ملول خود شد ... چندی است راه های رفته را می جوید ... و نازگی ها هم شیفته ی نرفته ها شده ... در نهان سوخت ... نه از باورش ... بلکه از جسارتی که دیگر نمی یافت ... برای بی باوری ... از « فردریش نیچه / شاعر و فیلسوف آلمانی »

فریاد می زنم ...

فریاد می زنم ... من چهره ام گرفته ... من قایقم نشسته به خشکی ... مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست : یکدست بی صداست ... من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب ... فریاد من شکسته اگر در گلو ، و گر ... فریاد من رسا ... من از برای خلاص خود و شما فریاد می زنم .... فریاد میزنم ... « علی اسفندیاری (نیما یوشیج )»

برای دل خودم ...

چند تا « هایکو » هست که خودم خیلی دوسشون دارم ... مدت ها بود که می خواستم بنویسم شما بخونید ...ولی فکر می کردم خود خواهیه محضه ... تا امروز که وبلاگ خودم رو بعد از مدت ها باز کردم و دیدم بالاش نوشته « برای تو و خویش » ... من این هایکو ها رو برای دل خودم مینویسم .... ۱* از سر شوخی مادرم را به پشت می گیرم و می برم .... سه گام ... و گریه سر می دهم .... -- چه سبک است ... ۲* توفان سر رسید و یک شبه ... خاکریزی بلند ساخت ... گور کیست این ؟ ... ۳* از پنجره ی قطار ، آن دورها در شمال ... نمایان می شوند کم کم تپه های زادگاهم ... یقه ی پیراهنم را صاف می کنم ...... از « ایشیکاوا تاکوبو »...۴* آسمان بلند ... سر شاخه های پیچک جای چسبیدن ندارند ... از « تاکاهاما کیوشی » ...۵* شاهکار می نویسد شوهر و زن خیاطی همسایگان می کند ... از « کارای سن ریو » ... ۶* آه از این دنیای پر مشغله !... سه روز تمام ندیده ام شکوفه ای گیلاس ... از « اوشیما ریوتا » ... ۷* باران بهاری ؛ حرف می زنند و می روند ... کلاه حصیری و چتر ... از « یوسا بوسون » ... ۸* بهار ... تپه ای بی نام ... پوشیده در مه صبحگاه ... از « ماتسوئو باشو » ...