۵و ۵۵ دقیقه و ۲۳ ثانیه

طبل

یادت نره

مرگ

طبلیه که یه بند صداش بلنده

تا اون کرم آخریه بیاد و

به صداش لبیک بگه ،

تا اون ستاره آخریه خاموش شه

تا اون ذره آخریه

دیگه ذره نباشه

تا دیگه زمونی تو کار نباشه

تا دیگه

نه هوایی باقی بمونه

نه فضایی ،

تا دیگه هیچی هیچ جا نباشه .

مرگ یه طبله

فقط یه طبل

که زنده ها رو صدا می زنه :

بیاین ! بیاین !

بیاین !

* لنگستون هیوز

نظرات 15 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 13:43 http://shhacker.blogsky.com

سلام - من خیلی از وب شما خوشم اومد -راستی با تبادل لینک با ما موافق اگر موافق هستی به ما لینک بده ما هم به شما لینک میدهیم

حتی این قدر خوشت نیومده که یه بار بخونیش !
دیگه دلم رای خودم میسوزه نه تو !

منصور چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 22:12 http://toranj

زلزله تهران ! چه وقت؟

عمری است
لبخند های لاغر خود را ذخیره می کنیم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما چه کسی می داند ؟
شاید ، امروز نیز
روز مبادا باشد !


قیصر امین پور

نازنین جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:49 http://sokotvaeshgh.blogsky.com

اگر سر یر گریبان سرگردانی روحم نهم و در خود خموش و ساکت بشکنم و به ابدیت چشمان زیبای تو خیره شوم…

ـــــــــــ** جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 21:19 http://www.breakdown.blogsky.com

va gah morde ha ro seda mizane..hey biain inja ro negah...!!

یاداشتی که درباره ی سالن تشریح نوشته بودید خاطرتون هست ؟!
پوست قهوه ای چرم مانند ؟
هیچ تصویری بدتر از اون ندیدم از مرگ !

مریم جمعه 7 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 21:42 http://lahzeh.blogsky.com

من هم نوشتم باران...یه چیزکی.

صادق شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 00:51 http://restart.blogsky.com

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگر چه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود
هراس من باری همه از مردن در سرزمینیست
که مزد گور کن
از آزادی آدمی افزون باشد

جستن، یافتن و آن‌گاه به اختیار برگزیدن
و از حویشتن خویش بارویی پی افکندن
اگر مرگ را از این همه ارزشی بیشتر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم

م ر ی م شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:13 http://shodan.blogsky.com

وقتی مرگ رو باور کنی ، اون وقت حس می کنی که این لحظه ، لحظه ی آخره ، اون رو با تمام وجود زندگی می کنی چون عاشق زندگی هستی ، اگر عاشق زندگی باشی و مرگ رو دوست نداشته باشی ، غصه می خوری !!! حسرت می خوری به لحظه های رفته !! و آه می کشی..
اگه مرگ رو دوست داشته باشی و زندگی رو نخواهی ، لحظه ها رو از دست می دهی ، خودت رو می کشی تا به آینده برسی !!! این جوری مرگ رو زندگی می کنی ----- مثل رفتارهای خود تخریبی ، اعتیاد و ......... ------
اما اگر مرگ و زندگی رو با هم دوست داشته باشی ، زندگی رو زندگی می کنی و در مرگ می میری ، ------------ چی شد ؟؟؟ ----------------
فکرشو بکن !! این آخرین باری که من میام اینجا ...اون وقت بی امید به آینده تمام آنچه در ذهنم می گذرد را تخلیه می کنم و این گونه می توانم در حال زندگی کنم................
پذیرش این جفتهای متضاد به تمامی ، بدون ارجحیت یکی بر دیگری وحشیانه زیستن است و شرط لازم برای شدن . باید وحشی باشی تا بتونی مرگ و زندگی رو بپذیری ، در اینجا و اکنون جاری باشی و ضربه هات رو یک بار برای همیشه بزنی !!
زندگی دهشتناکه و ناچاری که جسور باشی تا زیر هجوم سایه ها خرد نشوی و نترسی از این که در لحظه به تمامی حضور داشته باشی ........
من می دانم زندگی هیچستان است ، نه اوجی و نه قله ای ..... با این همه ،این هیچستان جایی است ، آری ، من دیوانه ام ، جنون را اختیار کرده ام....
زندگی را به تمامی زندگی می کنم .......
یه چیزهایی تو وبلاگم در مورد خودم نوشتم .. گفته بودی تازگیها یه جوری شده وبلاگم شاید این دو مطلب آخر رو بخونی ...

مبارک باشه !

[ بدون نام ] شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 15:07 http://bedoneemzaa.blogsky.com

باورش سخته . و اینو در حالی می گم که در آرزوی مرگم !

اگه شما این طوری دوست دارید ، باشه .

پیام شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 16:30 http://payamra.com

گرچه خیلی وقتها صدایش را هم نمیشنویم ...

نازنین یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 12:05 http://sokotvaeshgh.blogsky.com

سلام بارونی جونم دیگه دوسم نداری همش می خوام اول باشم کامنت میزارم نمی شه یه شعر تقدیمت میکنم
منم من مهمان شبت
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم

۱. سلام
۲. من اسمم اینجا باران هست نه بارونی !
۳. من گفته بودم دوستون دارم ؟! ( جهت اطلاع من کم پیش میاد کسی رو دوست داشته باشم . ) اگه منظورتون اینه که چرا سر نزدم ، من یه توضیحی بدم خدمت شما :
شما خودتون مایل بودید سر بزنید و بخونید ،ُ من وظیفه ای ندارم تو پس دادن بازدید شما !
۴. در مورد شعرتون هم تشکر ولی یه کمی ایراد داره !
من نمی دونم این ماجرای اول شدن چیه که شماها همه پیش هستید ، حرفی که ارزش گفته شدن داشته باشه دیگه اول و آخر نداره !

صبور یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 22:45 http://www.harime-del.persianblog.com

چه خیال انگیز و جان بخش است، تصور نبودن در این دنیا، پایدار باشی و توانا،در پناه مهر.

یعنی من باور کنم ؟! نبودن در این دنیا جان بخش است ؟!

نازنین دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 10:43 http://sokotvaeshgh.blogsky.com

من منظورم توهین وبی ادبی به شما نبود محض اطلاع نوشتم

منم نگفتم شما توهین کردید ، یادداشت منم محض اطلاع بود !

صادق چهارشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 18:23 http://restart.blogsky.com

به در خانه‌ام می‌کوبد باز
آی مرگ!
انگشت‌های روشنت را
از لابه‌لای در به من نشان بده
شاید این بار، حقیقت داشته باشی
...

بارکد پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 11:50 http://barcode.blogsky.com

اون ساعتی که واسه عنوان زدی من رو یاد یه چیزی می اندازه...اونم اتفاقآ به همین طبل مربوط می شه..

این روزا خیلی چیز ها آدمو یاد اون طبل میندازه !

ا پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1383 ساعت 16:38 http://ikaros.persianblog.com

سلام.می تونی یه نگاهی به وبلاگ من بندازی؟

هر کس به طریقی !!!
من که سر زدم !!! امرتون حالا ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد