ندو،آرام برو ...راهی را که تو باید تنها به خود روی ... آرام برو ، ندو ... چون کودک تو نمی تواند به قدم های تو برسد ... از « خوان رامون خمینز » ... سه روزه دارم فکر می کنم چی باید بنویسم ... اینو صادق عزیز (گاهی به آسمان نگاه کن )برام نوشته ... منم برای شما ...
اونقدر آرام میرم که صدای پاهام رو هم نشنوی ... شاد باشی
رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
********
خودت گفتی هر چی به ذهنت اومد بنویس...اما این خیلی مامان بزرگ وار بود.نه؟!
اتفاقا خیلی خوب بود ... شنیدی که آنچه از دل برآید لا جرم بر دل نشیند ...
من نمی دونستم اشعار خیمنز به فارسی ترجمه شدند! میشه اسم کتاب و مترجم و ... رو بدونم؟
امیدوارم صادق عزیز بخونه نوشته ات رو و بهت بگه ... چون من نمی دونم ...
سلام عزیزم.. تازه به جمع کسایی پیوستی که کلی حرف دارن ولی تا میان بنویسن اساسا زبونشون بسته میشه ..
آخه کو گوش شنوا..آدم اصلا نوشتنش نمیاد..موضوعات و مشکلات انقدر برام عادی شدن که ارزش گفتن ندارند
من زبونم تازه باز شده ... شما نگران نباش ...
عزیزم . وقتی چیزی برای گفتن نداری سکوت را خوب ادا کن نه ادای حرف زدن را دربیار.
...
«باران» و «من» عزیز ، من این مطلب (که نوشته ی خوان رامون خمینز) هست رو در روزنامه همشهری (صفحه آخر – در قسمت سمت چپ پایین صفحه، یک قسمت وجود داره بنام : «بهارستان») خوندم. این مطلب هم ترجمه کسی بود بنام «مهدی اخوان لنگرودی» (چون اطلاعات ادبی زیادی ندارم، نمیدونم این آقاهه مترجم معروفیه یا نه؟!!!)
مرسی صادق جان. تا جایی که من می دونم مهدی اخوان لنگرودی در وین (اتریش) یه کتاب فروشی داره٬ از طرف دار ها یا بهتره بگم از عاشق های شاملو هم هست. شاملو یک هفته در منزل مهدی بوده ٬ مهدی هم این ماجرا رو به صورت یه کتاب چاپ کرده که: یک هفته با شاملو در وین!