چشمانی مورب ... از آنسوی اترک ... به این سوی می نگرد ... و چشمانی شرمناک ... نگاهش را پاسخ می گوید ... سرباز ، غافلانه از برجک پاسداری می دهد ... و عشق بی اعتنا از سیم خاردار می گذرد ...
به خود مینگرم تو را میبینم به تو مینگرم خود را میبینم تو کیستی ؟ نه ...نه من کیستم ؟ آیا من و تو یکی هستیم؟ پس من سالها به دنبال کی هستم ؟!!! نگو که خود را گم کرده بودم شاید نمیدانم یعنی حالا خود را پیدا کرده ام؟ شاید نمیدانم فکر نمیکنم. تو چه فکر میکنی ؟
عالی بود! طعم شعر های شاملو رو داشت.
هرچند شاید بعید باشه این تصویر واقعا کنار اترک اتفاق بیفته.
سلام
من خوشحالم که تو هم مینی مال نویسی. و البته جسور از نوشته هات پیداست
فیلم « اشک سرما » را دیده اید؟
نه
گذر عشق از مرزها خیلی رمانتیک و پروانه ایه ولی تو عالم واقعیت خیلی باید خوش شانس باشی تا تجربه کنیش
عشق دریایی کرانه نا پدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند !
کاش فاصله معشوق تامن فقط یه سیم خاردار بود
کاش مانع من فقط یه سرباز بود
کاش ...
میان عاشق و معشوق هیچ چیز حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ ، از میان بر خیز
به خود مینگرم تو را میبینم
به تو مینگرم خود را میبینم
تو کیستی ؟
نه ...نه
من کیستم ؟
آیا من و تو یکی هستیم؟
پس من سالها به دنبال کی هستم ؟!!!
نگو که خود را گم کرده بودم
شاید
نمیدانم
یعنی حالا خود را پیدا کرده ام؟
شاید
نمیدانم
فکر نمیکنم.
تو چه فکر میکنی ؟
ممنون که بهم سر زدی
همیشه فاصله ای هست ...
(تصویر بدیع و زیبایی بود. موضوعش هم جالب بود.)
و به لبخندی می توان فاصله ها را برداشت ...
فاصله یه حرف ساده است: بین دیدن و ندیدن
بگو صرفه با کدومه : شنیدن یا نشنیدن؟!!