آنان که به زندان اندرند .... و آنان که به تبعید گاه ها شده اند ... هر بار که آهی بر آرند ... نگاه کن ! ... این جا برگی به سپیدار می لرزد ... « انتظار / یانیس ریتسوس/ همچون کوچه ی بی انتها »
سلام وبلاگ جالبی دارید درسته که خیلی از ادبیات سر در نمیارم ولی خوندن بعضی از نوشته هاتون برام جالب بود . به هر حال خیلی لطف کردید و به من سر زدید . اگه گذرتون اونطرفا افتاد خوشحال میشم یه سری بهم بزنین . فعلا خداحافظ سعید
دلتنگیهایت را
میسرایی در باد
فردا
بیدها به بار مینشینند...
این روزها که می گذرد هر روز
احساس می کنم
که کسی در باد فریاد می زند ...
سلام
وبلاگ جالبی دارید درسته که خیلی از ادبیات سر در نمیارم ولی خوندن بعضی از نوشته هاتون برام جالب بود .
به هر حال خیلی لطف کردید و به من سر زدید .
اگه گذرتون اونطرفا افتاد خوشحال میشم یه سری بهم بزنین .
فعلا
خداحافظ
سعید
آه٬ دیگر برگی نمی جنبد...
سلام عزیز.
مرسی از نظرت.
و اما وبلاگ زیبا و پر معنی داری.امیدوارم بتونیم دوستان خوبی واسه هم باشیم.
موفق باشی.
یا حق
شهر من!!!
وبلاگت زیباست!!!
ممنون از سر زدنت!!!
راستی!!چرا تا یکی میگه من عاشقم همه گوشها تیز میشن؟؟
بابای
من گوشام همیشه تیزه