برای تولد بامداد

در پیچیده به خویش چنین جنین وار
که پیرامن ات انکار تو می کند ٬
در چنبره ی خوف سیاهی به زهدان ماننده
در ظلماتی از غلظت سرخ کینه یا تحقیر .

« - رها شو تا به معرکه ی جدال در آیی
حتا به هیات شکل نایافته ی جنینی ! »

میلادت مبارک ای واحد آماری
ای قربانی کاهش نوزاد مرگی !

احمد شاملو / ۱/۷/۷۰ / کتاب در آستانه


اینکه ۷۰ ساله شد یا ۸۰ ساله چندان فرقی نداره ... اینکه برای چند سال بعد زنده خواهد بود مهمه !!!
نه شاملوی کبیر به نقل بعضی ها که ماندگاری به کبیری نیست ... نه استاد بزرگ ... که چه بزرگانی که بی نام شدند و تمام ...
تا وقتی پریا و در آستانه و از عموهایت رو می خونیم چه بدونیم از کیه چه نه ... شاملو زنده است !



نظرات 9 + ارسال نظر
پرچین دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:09 http://parchin.blogsky.com

سلام،
من باهات موافقم. البته عناوینی مثل -کبیر- بیشتر برای صاحبان قدرت مثل اسکندر و ناپلئون بکار میره که بامداد از آنها متنفر بود.
افرادی مثل بامداد مثل کوههای بلند هستند. وقتی نزدیکشون هستیم شاید عظوتشون رو درک نکنیم. ولی هر چه دور میشیم اونوقت از دور میبینیم که چطور تپه ها و خانه های اطرافش کوچک و کوچکتر میشن اما کوه همچنان بالاتر از همه جلوه میکنه. سالهای بعد هیچکس حتی نام این خرده ریزهایی که از اسم بامداد هم میترسن، بیاد نمیاره...

من تذکر شما رو درباره ی کبیر قبول دارم ... به آقای گلرویی تذکر بدید !

پیام دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 17:44 http://payamra.com

مسلما او برای همیشه زنده است ....

مسلما ...

مصطفی دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 23:29

کاشفان چشمه
کاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی
در مجری آتشفشان ها
شعبده بازان لبخند
در شبکلاه درد
با جا پائی ژرف تر از شادی
در گذرگاه پرنگان.

در برابر تندر می ایستند
خانه را روشن می کنند.

و می میرند.

(احمد شاملو)
********************
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
(حافظ)
********************
سلام
باران خانوم
اگه میشه یه پی ام به من بدید باهاتون کار دارم

من برای آفلاین گذاشتم ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:06

سالم از سی رفت و، غلتک سان دوم
از سراشیبی، کنون، سوی عدم.
پیش رو می بینمش، مرموز و تار
بازوانش باز و جانش بی قرار.

جان ز شوق وصل من می لرزدش،
آبم و، او می گدازد از عطش.
جمله تن را باز کرده چون دهان
تا فرو گیرد مرا، هم ز آسمان.

آنک! آنک! با تن پر درد خویش
چون زنی در اشتیاق مرد خویش.
لیک از او با من چه باشد کاستن؟
من که ام جز گور سرگردان من؟

من که ام جز باد و، خاری پیش رو؟
من که ام جز خار و، باد از پشت او؟
من که ام جز وحشت و جرأت همه؟
من که ام جز خامشی وهمهمه؟
من که ام جز زشت و زیبا، خوب و بد؟
من که ام جز لحظه هائی در ابد؟
من که ام جز راه و جز پا توأمان؟
من که ام جز آب و آتش، جسم و جان؟
من که ام جز نرمی و سختی به هم؟
من که ام جز زندگانی، جز عدم؟
من که ام جز پایداری، جز گریز؟
جز لبی خندان و چشمی اشکریز؟

ای دریغ از پای بی پاپوش من!
درد بسیار و لب خاموش من!
شب سیاه و سرد و، ناپیدا سحر
راه پیچاپیچ و، تنها رهگذر.
گل مگر از شوره من می خواستم؟
یا مگر آب از لجن می خواستم؟
بار خود بردیم و بار دیگران
کار خود کردیم و کار دیگران . . .

ای دریغ از آن صفای کودنم
چشم دد فانوس چوپان دیدنم!
با تن فرسوده، پای ریش ریش
خستگان بردم بسی بر دوش خویش.

گفتم این نامردمان سفله زاد
لاجرم تنها نخواهندم نهاد،
لیک تا جانی به تن بشناختند
همچو مردارم، به راه، انداختند . . .

ای دریغ آن خفت از خود بردنم،
پیش جان، از خواری تن مردنم!

من سلام بی جوابی بوده ام
طرح وهم اندود خوابی بوده ام.
زاده پایان روزم، زین سبب
راه من یکسر گذشت از شهر شب.

چون ره از آغاز شب آغاز گشت
لاجرم راهم همه در شب گذشت.

«احمد شاملو»

صادق سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 03:11 http://restart.blogsky.com

این نظر بالایی رو من نوشتم.

قدرت شاملو رو میشه در شعرهایی (از او) دید که اصلا معروف نیستند !!!

ای دریغ از پای بی پاپوش من
درد بسیار و لب خاموش من !

امیر سه‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 23:15 http://weblog.kooche.net

او زنده است تا زمانی که انسان و آرمان هایش زنده اند . گاه که نظری به گذشته می اندازم ٬ ترس تمام وجودم را فرا می گیرد . حتی فکر اینکه بی او من در چه مردابی فرو می رفتم وحشت زده ام می کند . با او بیدار شدم بی شک ... و اوست تنها که می تواند این بیداری را تداوم بخشد .

خودم چهارشنبه 25 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 16:41

۱ سال پیش همین جا شروع کردم به نوشتن ..
برای ان ۱ سال خیلی حرف ها هست که گفتنش رو میذارم برای بعد ...
شاید فردا .. شاید ....

شادی جمعه 27 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 19:14 http://www.end-traveler.persianblog.com

۱. حاشا! حاشا! اگر شاعر مرده باشد ... ۲. دوست من لینک شما مهمان خانه من است. خوشحال میشوم لینک من هم میهمان خانه شما باشد. شاد باشید.

دیر آشنا شدیم با هم !

[ بدون نام ] شنبه 28 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 17:26

از همون سکوت های سرشار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد