...

واژه های دلنشین بگو ... در بهایشان زندگی ام را از من بخواه ... اما گذشته ام را هرگز ... من درد هایم را نخواهم فروخت ... «لرمانتف »
نظرات 14 + ارسال نظر
مصطفی سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 11:24

من خودم شخصا می گم کاری به بقیه ندارم
من با گذشتم زندگی می کنم .
در خواب با خاطراتی که از گذشته دارم گریه می کنم هم خنده و با کسانی که دیگه هیچ وقت نخواهم دید (پدر بزرگ مهربانم)پای صحبت می نشینم.

صادق سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:14 http://restart.blogsky.com

دقیقه‌ها غزل میگن
وقتی سکوتو میشکنی
قناریا عاشق میشن
وقتی تو حرف میزنی

مریم سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 17:17 http://lahzeh.blogsky.com

دردهای من اما فروشی اند آن هم به شرط چاقو!

کاش آدمی شایسته ی درد هایی که تحمل می کنه ... باشه «یادم نمیاد از کیه » ...
به همین راحتی ؟!

نرگس سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 18:07 http://www.rozaneh1001.blogsky.com

خواهش میکنم خانمی...بیحوصلگی منو ببخش...

حنیف سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 19:04 http://daaastaaanhaaa.persianblog.com

کی شعر تر انگیزد شاعر که حزین باشد. یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد ...

سرشک سه‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 21:24 http://www.sereshk.blogspot.com

اون سیم خاردار رو که خوندم کلی به دلم نشست...نوشته ایست در خور توجه...

خوش باشی.

از توجه شما ممنون !

بهرام چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 01:48 http://www.dokhtarankimiagar.blogsky.com

گذشته ها یه جورایی همیشه منفور هستن!

اتفاقا من گذشته هام رو خیلی دوست دارم ...

بوی نرگس چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 09:04 http://booyenarges.blogdrive.com/

گذشته برای من ؟ یه کم باید فکر کنم.... فکر کنم دوستشون دارم..

حسین چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 12:32 http://moongate.blogsky.com

گذشتهء آدما فکرکنم تنها چیزی باشه که خیلی ها بهش اهمیت کاذب می دن...زیبا بود ...:)

من چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 14:35

و ما را بنگر بیدار
که هشیواران غم خویش ایم
خشماگین و پرخاش گر
از اندوه تلخ خویش پاسداری می کنیم ...
-شاملو-

سفری دشخوار و تلخ
از دهلیزهای خم اند خم و
پیچ اندر پیچ
از پی هیچ.......
شاملو

هامون چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 14:58 http://shouka.blogsky.com

کدامین واژه ارامش ترا میسر خواهد کرد؟ هی! سخت! سنگ!

به ما گفته بودند : « آن کلام مقدس
را با شما خواهیم گفت
لیکن به خاطر ان
عقوبتی جان فرسای را
تحمل می بایدتان کرد »
عقوبت دشوار را چنان تاب آوردیم
آری
که کلام مقدس مان ، باری
از خاطر گریخت
شاملو

زمستانه چهارشنبه 3 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 17:16 http://www.winter.blogsky.com

هیچ وقت حاضر نیستم به گذشته برگردم هر چند از آینده ترس دارم .
راستی نظراتت کو ؟!

از این جمله های تکراری شنیدی که : امروز ، فردای دیروز است ... نترس ...

من پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 13:40

سلام باران

چی شده؟ چرا دلتنگی؟ حوصله ی خوندن حرفهای دوستهات رو هم نداری؟! سیاه می نویسی٬ از تنهایی٬ از مرگ. حرفی نیست٬ اما چرا لذت توصیف تابستون به این چیزا تبدیل شد؟

من حوصله ی شما رو همیشه دارم ...
فقط بعضی وقت ها حوصله ام از خودم سر میره ...

م.بهتاش پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1383 ساعت 15:57 http://sunset.blogsky.com

مگه می شه شعری از شاملو شنید و اونو تداعی نکرد؟

خیلی چیزها میشه ...
شاید این هم بشه ...
نمی دونم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد