من خودم شخصا می گم کاری به بقیه ندارم من با گذشتم زندگی می کنم . در خواب با خاطراتی که از گذشته دارم گریه می کنم هم خنده و با کسانی که دیگه هیچ وقت نخواهم دید (پدر بزرگ مهربانم)پای صحبت می نشینم.
کدامین واژه ارامش ترا میسر خواهد کرد؟ هی! سخت! سنگ!
به ما گفته بودند : « آن کلام مقدس را با شما خواهیم گفت لیکن به خاطر ان عقوبتی جان فرسای را تحمل می بایدتان کرد » عقوبت دشوار را چنان تاب آوردیم آری که کلام مقدس مان ، باری از خاطر گریخت شاملو
چی شده؟ چرا دلتنگی؟ حوصله ی خوندن حرفهای دوستهات رو هم نداری؟! سیاه می نویسی٬ از تنهایی٬ از مرگ. حرفی نیست٬ اما چرا لذت توصیف تابستون به این چیزا تبدیل شد؟
من حوصله ی شما رو همیشه دارم ... فقط بعضی وقت ها حوصله ام از خودم سر میره ...
من خودم شخصا می گم کاری به بقیه ندارم
من با گذشتم زندگی می کنم .
در خواب با خاطراتی که از گذشته دارم گریه می کنم هم خنده و با کسانی که دیگه هیچ وقت نخواهم دید (پدر بزرگ مهربانم)پای صحبت می نشینم.
دقیقهها غزل میگن
وقتی سکوتو میشکنی
قناریا عاشق میشن
وقتی تو حرف میزنی
دردهای من اما فروشی اند آن هم به شرط چاقو!
کاش آدمی شایسته ی درد هایی که تحمل می کنه ... باشه «یادم نمیاد از کیه » ...
به همین راحتی ؟!
خواهش میکنم خانمی...بیحوصلگی منو ببخش...
کی شعر تر انگیزد شاعر که حزین باشد. یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد ...
اون سیم خاردار رو که خوندم کلی به دلم نشست...نوشته ایست در خور توجه...
خوش باشی.
از توجه شما ممنون !
گذشته ها یه جورایی همیشه منفور هستن!
اتفاقا من گذشته هام رو خیلی دوست دارم ...
گذشته برای من ؟ یه کم باید فکر کنم.... فکر کنم دوستشون دارم..
گذشتهء آدما فکرکنم تنها چیزی باشه که خیلی ها بهش اهمیت کاذب می دن...زیبا بود ...:)
و ما را بنگر بیدار
که هشیواران غم خویش ایم
خشماگین و پرخاش گر
از اندوه تلخ خویش پاسداری می کنیم ...
-شاملو-
سفری دشخوار و تلخ
از دهلیزهای خم اند خم و
پیچ اندر پیچ
از پی هیچ.......
شاملو
کدامین واژه ارامش ترا میسر خواهد کرد؟ هی! سخت! سنگ!
به ما گفته بودند : « آن کلام مقدس
را با شما خواهیم گفت
لیکن به خاطر ان
عقوبتی جان فرسای را
تحمل می بایدتان کرد »
عقوبت دشوار را چنان تاب آوردیم
آری
که کلام مقدس مان ، باری
از خاطر گریخت
شاملو
هیچ وقت حاضر نیستم به گذشته برگردم هر چند از آینده ترس دارم .
راستی نظراتت کو ؟!
از این جمله های تکراری شنیدی که : امروز ، فردای دیروز است ... نترس ...
سلام باران
چی شده؟ چرا دلتنگی؟ حوصله ی خوندن حرفهای دوستهات رو هم نداری؟! سیاه می نویسی٬ از تنهایی٬ از مرگ. حرفی نیست٬ اما چرا لذت توصیف تابستون به این چیزا تبدیل شد؟
من حوصله ی شما رو همیشه دارم ...
فقط بعضی وقت ها حوصله ام از خودم سر میره ...
مگه می شه شعری از شاملو شنید و اونو تداعی نکرد؟
خیلی چیزها میشه ...
شاید این هم بشه ...
نمی دونم ...