رفتم بیرون ... از معدود نوروز هایی بود که تهران بودم ... خیابون ها خلوت ... مغازه ها بسته ... بدون سر و صدا انگار اینجا تهران نیست ... داشتم فکر می کردم اگه مردم نباشند ... بازم اینجا تهرانه ؟! ... آسمون رو نگاه کردم ... داشت باد میومد ... رفتم زیر یه درخت شکوفه ... بارون می بارید ... درخت شکوفه لخت شده بود ... و من پر از گلبرگ شکوفه ... دارم میرم یزد ... شهر بادگیر ها ... نگین سبز کویر ...
اگر روز اول فروردین مجبور می شدی تو اون برف بری بیرون ومجبور می شدی بخاطر نبودن ماشین تا میدون ازادی ژیاده بری وتا زیر زانو خیس میشدی اینجوری شاعرانه از خلوتی نمی گفتی. فحش میدادی٬ داد می زدی٬....
به همه چیز میشه خوش بینانه نگاه کرد ... بد بینانه هم میشه ... من این طوری ترجیح میدم ...
باید از این شهر رخت بربست...چه جای ماندن؟
بیا رو توشه برداریم ... قدم در راه بی برگشت بگذاریم ....ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ....؟!
شما به لینکای من اضافه شدید اگه می خواید باقی بمونید..؟
تا حالا تهران رو اینجوری ندیده بودم.انگار گرد مرگ پاشیدن روی شهر...وای.ما پارسال عید رفتیم یزد.هنوز مزه ش زیر دندونمه اینقدر که خوش گذشت.جای ما رو هم خالی کن...
این بار به من هم خیلی خوش گذشت ... شهر باد گیر ها ... شهر سبز
مسافرت خوش بگذره!!!
عالی بود ... جاتون خالی ...!