ببخشید که دیر نوشتم ...یادم رفته بود که قراره این شعر رو بنویسم ... « پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم ... از دیگران شکوه آغاز می کنم ... فریاد می کشم که : «ترکم گفته اند!» ... چرا از خود نمی پرسم کسی را دارم ... که احساسم را ... اندیشه ها و رویاهایم را ... زندگیم را ... با ائ قسمت کنم ؟ ..... آغاز جدا سری ما شاید ... ..از دیگران نبود ....» ... از « مارگوت بیکل » ... شاید ...
سلام باران جان خوبی ... وبلاگ نازی داری حرفا و شعرای قشنگ ... موفق باشی عزیزم... به منم سر بزن خوشحال میشم... قربانت بای...
این همه قربون صدقه برای اینکه بگه به منم سر بزن ... همون اول هم می گفتی میزدم ...
salam dooste aziz......aslan be oon fekr nakarde boodam....be har haal movafagh bashid
ممنون به ما سر زدی
زیاد سخت نگیر
موفق باشی
سلام دوست عزیز. منون که به من سر زدید و ممنون از کامنتتون. من هم برای شما دلی آرام آرزو مندمو
سلام، اولین باره اینجا میام. شما سومین بارونی هستید که باهاتون آشنا میشم. از بس بارون قشنگ و لطیفه همه دوست دارن بارون باشن. شما هم روح لطیفی دارید. موفق باشید.
رضا.
امیدوارم آخرین بارتون نباشه ...
سلام ای هرکه هستی...
حرفات رو شنیدم امافکر کردی من کی ام ! رئس جمهور؟
یا یه پسر بچه ۱۵ ساله؟
چیزی که برام نوشتی خیلی زیبا بود.....دوباره خوندن این متن زیبا از شاملو برام جذابیت زیادی داشت......مرسی رفیق....همین نوشته ات بد جوری قلقلکم داد که دوباره بنویسم....تا چی بشه....شاد باشی،حباب!