بهاریه ....

یه مدتی بود نمی نوشتم ... بعضی وقت ها فقط باید سکوت کرد ... به شرطی که طرفت سکوت تو رو حمل بر حماقت یا ناتوانی نکنه ...که اینجا ظاهرا کرده ...مهم نیست ... همیشه از روزهای آخر سال بدم میومد .. اون زمان که مدرسه می رفتیم همش بیکاری بود ... خیابون ها شلوغه ... مردم عصبانی هستند .. مامان ها خسته شدند از گشتن های بی نتیجه توی مغازه ها ... و همیشه کفش های سایز ۳۸ تا ۴۰ پیدا نمی شه ....این یه نگاه ... یه نگاه هم مال « فرهاد مهرداد » و امثال اونه ... شعر کودکانه رو حتما همه شنیدید ... بوی عیدی ... بوی توپ ... بوی کاغذ رنگی ... با اینا زمستون و سر می کنم ... با اینا خستگی مو در می کنم ... یکی از جوونه ها می فهمه بهار داره می رسه ... یکی از شلوغیه خیابون ها ... یکی از فعال شدن کارگر های شهرداری برای تمیزی شهر ... یکی از اعتراض کارمند های بیچاره برای دیر شدن عیدی ها . چشم های منتظر بچه ها .... یکی از قیافه خسته ی بابا ....که یعنی ندارم ...شرمنده ...یکی از تبلیغات تورهای نوروزی ... یکی از سمنو ها ... از سنبل ..لاله ... تشت های پر از ماهی های کوچیک قرمز که تا ۱۰ روزه دیگه نصفشون مردند ...یکی از شروع نمایشگاه لباس ...یکی از خستگی مامانش که داره خونه تکونی می کنه ...یکی از صدای پرنده ها ... یکی از بارون های وقت و بی وقت ... ولی من همیشه با بنفشه یاد بهار می افتم ... « بهار آمده از سیم خاردار گذشته ... حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست ...» ...تو فهمیدی بهار داره میاد ... نشونه ات کجاست ... ؟
نظرات 3 + ارسال نظر
ساویولا شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 13:13 http://barcelona.blogsky.com

سلام!
راستش بهار امسال برا من اون بهار همیشگی نیست آخه باید بعد از اون از دوستایی که دوستشون دارم تا یه مدتی جدا بشم!

باران جان در مورد اونی که تو وبلاگمون وشته بودی هم بد نیست بگم که ما هر کاری از دستمون براومده کردیم!
مخصوصا دوستم مصطفی که بهم گفته بود به کسی نگم چکار کرده و منم سر قولی که بهش دادم هستم!

راستی! قشنگ مینویسی ها!
منو یاده شقایق میندازی! { شاید بشناسیش اونم یه وبلاگ باحال عین ماله تو داشت اما اونم رفت!}

بــاران شنبه 23 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 14:25 http://manzelgah.blogsky.com

سلام...
همه یک روزی باید برن چه بخوان و چه نخوان.
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در ان هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار کند.
فدای شما.باران.../

me یکشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 16:31

chera injoori
?

نبودی یه مدتی نگرانت شدم ... چه جوری ؟!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد