« کوری»

« با تربچه هایش راه را نشان میدهد ، تربچه چین »......................... سلام......... نمی خواستم درباره ی مسائل سیاسی بنویسم ...........اما امروز که « آریل شارون » رو دیدم تنها فکری که از ذهنم عبور کرد این بود که : بر خلاف یه اعتقاد عامیانه تمام چاق ها هم مهربون نیستند ...... البته نمونه های وطنی هم برای اثبات این موضوع موجود بود ولی ................ بگذریم ............. در عرض این ۳ روز تقریبا ۷۰ نفر از اینجا دیدن کردند ...... و حدود ۷ نفر نظر دادند ..........سوالی که من کردم جواب دادان بهش اصلا زحمتی نداشت ......... شاید هم برای شما مهم نبوده ........... ولی من داشتم به این فکر می کردم که سوال من که سرنوشت ساز نیست ......... چیزی رو هم برای شما تغییر نمی ده ........... ولی آیا به نظر شما ما ( کل مردم نه به قول بعضی ها نسل سوم ) نسبت به خیلی چیز ها همین طور بی تفاوت نشدیم ........... برای رسیدن به هدفمون کوچکترین زحمتی رو متقبل نمی شیم ......... ولی توقع داریم اتفاقات خیلی بزرگی بیفته ........... یاد جملاتی از کتاب « ساربان سرگردان » خانم یسمسن دانشور افتادم که میگه : « برای صید مروارید باید به ژرفای دریا بروی. در امواج کم عمق دست و پا نزن و آن گاه نگو که دریا مروارید ندارد ...... »...........بگذریم ....... نمی دونم باید گذشت یا نه ولی من چاره ای جز گذشتن ندارم ............... دکتر شریعتی یک جمله ای داره با این مضمون که « کوری رو به خاطر آرامشش تحمل نکن .....» .....و آقای « ژوزه ساراماگو » کتابی نوشتند با نام « کوری » .... که با این کتاب برنده ی نوبل سال ۱۹۹۸ شدند .... هر چند که از نظر ما نوبل اصلا مهم نیست ....البته به شرطی که خودمون برنده شده باشیم .......و طرف خانوم هم باشه ........و ما عقایدش رو هم قبول نداشته باشیم .............. در غیر این صورت مانعی نداره ....... « پشت چراغ قرمز خیابان شهری که معلوم نیست کجاست، راننده ی ماشینی ناگهان احساس میکند که هیچ جا را نمیبیند ، گویا چشمان او را در دریایی از شیر گشوده اند، کوری سفید و تابناک نه کوری سیه و تاریک ....» این آغاز رمان کوری است ..........« رن چشم پزشک گفت : فکر نمی کنم ما کور شدیم ، فکر میکنم ما کور هستیم ؛ کور ، اما بینا ؛ کورها یی که میتوانند ببینند اما نمی بینند . ......... زن دکتر به سوی پنجره رفت . به خیابان که پر از زباله بود نگریست . فریاد آ واز مردم را شنید . سر به آسمان بلند کرد و همه چیز را سفید دید . از ترس نگاهش را به پایین دوخت ، شهر هنوز سر جایش بود .......» .....و این پایان رمان ...... ......« یک رمان سهمگین ......» این قضاوت محمود دولت آ بادی خالق « کلیدر » است ........ تا چند دهه قبل گمان می رفت که « مرگ رمان » فرا رسیده است . اما تا اندیشه های خلاقی چوب « ژوزه ساراماگو » زنده است ، رمان هرگز نمی میرد ........... ...................................... و جمله آخر ..« همیشه برای رسیدن به چیزی که دوست دارید تلاش کنید وگرنه مجبور خواهید شد ان چه را به دست آورده اید دوست بدارید »
نظرات 3 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 19:55 http://mortezaa.blogsky.com

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
من وبلاگ دیگری به نام موج سوم هم دارم.
اما بعد از کوری ساراماگو نوشتی چه حالی که با آن رمان پربار نکرده ام. به شما لینک دادم سر فراز باشید پینگ کنید تا از آپدیتی شما با خبر شویم بای.

غریبه پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 20:23 http://gharibist.blogspot.com

salam midoni mighand javade age adam bekhad ingilish benevise man khodam ke pedar dar miyad farsi minevisam valio majboram ta yekami ba class tsr bashe kholasash in ke man fekr nmikonam ke az man vazet badtar bashe ke to nazar khahi haye webloge minevisam bad to blogger mizaram badesham man keybordam farsi nadare az hefze farsi minevisam
khosh bashi
bye

مرتضی پنج‌شنبه 27 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 21:19 http://mortezaa.blogsky.com

نترس لول اون مورد پیش نمیاد راستی چرا خودت رو معرفی نکرده بودی لول بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد