یه چیزی نوشتم ولی پاک کردم...دوباره یه چیزه دیگه نوشتم اون رو هم پاک کردم...صبر می کنم ببینم برداشت بقیه چیه؟؟!...شاید هیچ کدومشون مثه برداشت من نباشه..اون وقت من تابلــو می شم ... خواهی نشوی همرنگ..رسوای جماعت شو!
از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم. بی پروا بودم: دریچهام را به سنگ گشودم. مغاک جنبش را زیستم. هشیاریام شب را نشکافت، روشنیام روشن نکرد: من ترا زیستم، شبتاب دوردست! رها کردم، تا ریزش نور، شب را بر رفتارم بلغزاند. بیداریام سر بسته ماند: من خوابگرد راه تماشا بودم و همیشه کسی از باغ آمد، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد. و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت، و کنار من خوشه راز از دستش لغزید. و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ، من ماندم و همهمه آفتاب.
و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمدهام: سایهتر شدهام و سایهوار بر لب روشنی ایستادهام.
یه چیزی نوشتم ولی پاک کردم...دوباره یه چیزه دیگه نوشتم اون رو هم پاک کردم...صبر می کنم ببینم برداشت بقیه چیه؟؟!...شاید هیچ کدومشون مثه برداشت من نباشه..اون وقت من تابلــو می شم ...
خواهی نشوی همرنگ..رسوای جماعت شو!
از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم.
بی پروا بودم: دریچهام را به سنگ گشودم.
مغاک جنبش را زیستم.
هشیاریام شب را نشکافت، روشنیام روشن نکرد:
من ترا زیستم، شبتاب دوردست!
رها کردم، تا ریزش نور، شب را بر رفتارم بلغزاند.
بیداریام سر بسته ماند: من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد.
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت،
و کنار من خوشه راز از دستش لغزید.
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ،
من ماندم و همهمه آفتاب.
و از سفر آفتاب، سرشار از تاریکی نور آمدهام:
سایهتر شدهام
و سایهوار بر لب روشنی ایستادهام.
«سهراب سپهری»
دل دریایی سهراب پر از مهر تو باد...
saye oon jayee ye ke hich vaght hich kass negah nemikone...dorost zire pahamoon..makhsoosan vaghty a zaftab biaim..saye faghat mitoone oonja bashe..
من در سایه ی آفتاب زندگی میکنم