نگو از گل ، نگو از یخ /که در پاییزم /نگاهم کن ، نگاهم کن /چه دردانگیزم/ با من نه گل ، نه آواز /نه آسمان ، نه پرواز /گل مرده ی آوار برگم/پاییزی ام ، هم فصل مرگم /اگر در شب ، اگر در باد /اگر در اشک می رویم /کدامین گل به کدامین باغ ؟/من از پاییز می گویم /اگر ماهم ، اگر خورشید /اگر هم بغض باران / همه عشقم همه بخشش /از اینجا تا بهاران
نگو از گل ، نگو از یخ /که در پاییزم /نگاهم کن ، نگاهم کن /چه دردانگیزم/ با من نه گل ، نه آواز /نه آسمان ، نه پرواز /گل مرده ی آوار برگم/پاییزی ام ، هم فصل مرگم /اگر در شب ، اگر در باد /اگر در اشک می رویم /کدامین گل به کدامین باغ ؟/من از پاییز می گویم /اگر ماهم ، اگر خورشید /اگر هم بغض باران / همه عشقم همه بخشش /از اینجا تا بهاران
ایرج جنتی عطائی
این، ما:
دلمان صد پارهتر از ابرهای تکه تکه،
افقمان کمسو تر از ستارههای کم فروغ،
رخسارهمان پریده رنگ تر از ماه رنگ پریده،
...
ای بابا ... قابلی نداره !
پاییز خریدار دردها و دلتنگی ها هم هست؟!
و مختصری بغض برای شبها که بر دلهای ما بریزد. میدانی که فصل دلتنگیهاست.
و منهم فروشنده ...