من بودم
و شدم
نه زان گونه که غنچه ای
گلی
یا ریشه ای
که جوانه ای
یا یکی دانه
که جنگلی
راست بدان گونه
که عامی مردی ، شهیدی
تا آسمان بر او نماز برد
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته ی آفریننده ای
که نواله ی ناگزیر را
گردن
کج نمی کند ،
و خدایی
دیگر گونه آفریدم .
احمد شاملو / ابراهیم در آتش
خیلی ذوق زده شدم وقتی دیدم که اجازه نظرخواهی دادید
ایشالله سر فرصت نظر میذارم
انشاءالله
ما ! هم از دیدن شما ! خوشحالیم !
چقدر این شعر رو دوست دارم ... آه ای اسفندیار مغموم تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی ... شاد باشی
اسفندیار مغموم !!!!
ترکیب دوست داشتنی من ...
واقعیت اینه که ما توی ذهنمون همه چیز رو اونجوری که می خوایم خلق میکنیم حتی خدا رو.
نمی پذیریم رویا ، رویاست
چگونه بپذیریم حقیقت ، حقیقت است !
سلام
مرسی ! مثل همیشه باز هم لذت بردم !
همیشه از این بارون ها بخوره تو صورتمون
زت زیاد
خدا
واژه ای که شاید در اوج بتوان بهتر درکش کرد...
شاید
ولی چه خالی بی پایانی !
سلام به تو دوست عزیز وب لاگ زیبا و جالبی داری اگر وقت کردی یه سری به من هم بزن من در وبلاگم در رابطه با سکس در عشق صحبت می کنم البته نه اون سکسی که شما فکرشو می کنید با یک بار دیدن و خواندن مطالب به حرف من میرسی دیگه سرتو درد نمیارم منتظرتم (نظرات شما هاست که مطالب این وبلاگ رو می سازه)
قبلا برای کسانی که از این نظرات می گذاشتند متاسف میشدم ... الان برای خودم ...
هیچ امید رستگاری نیست؟ آری نیست...
نیست ؟!
مچکر.
خواهش می کنم
چی بگم خدارو خوش بیاد خانمی؟
در جواب نرگس:
چیزی بگو که آینه خسته نشه از بی کسی
غزل بشن گلایه ها، نه هق هق دلواپسی
...... قشنگ مینویسی.همشو خوندم.:)
چرا :) ؟!
ممنون زیبا بود
(در مورد یادداشت "گل"):
گل را تو به آن گویی کز عشق معطر شد
آن گل که فقط گل بود، در حادثه پرپر شد
...
برای یادداشت «شب»:
نگو قحط «نور»ه اینجا
عاشقامون، خود «نور»ند
کبریت های صاعقه
پی در پی
شب را کمرنگ می کند .
در سالگرد شاملو چه کردی?
برامون بگو لطفا!
هر کوه با سنگی آغاز می شود
و هر انسان با دردی ...
******* شاملو رفت تا بچه های نسل ما بیشتر اجازه !!! داشته باشند که ازش بدونند ... که ۱۰ ها نفر عین من یادشون بیاد دیگه رفته ... دیگه اگه کسی قراره ازش بخونه اون کس خودش نیست ... که دیگه بامداد فریاد نخواهد کرد ... « منم بامداد خسته » ... به قول آیدا « روحش از قفس تن آزاد شد » ...
شاید مرگش باید بهش اجازه ی بودن می داد ...
برای سر خاک رفتن وقت زیاده ....
***
شاید باید براش چند کلمه ای خوند .. از خودش برای خودش ...
مرا تو بی سببی نیستی
به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل !
ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب
از دریچه ی تاریک
کلام از نگاه تو شکل می بندد
خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی ...!!!
نظر خواهی را می ذاری .بر می داری .نمی دونم دید تو نسبت به این قسمت چیه (حتی برای خودم).ولی من وقتی نظرات را باز می کنم همیشه دنبال اسم تو می گردم واز دیدنش خوشحال. گفته بودم من تو رو(وبت را) قبل از اینکه وب بنویسم می شناختم . از روی یه احساس ...شاید. وقتی نوشته ای رو تو وبت می خونم ومی بینم اخرش مرجعی داده نشده وحس می کنم خودت نوشتی وچنین خوب حس خوبی بهم دست می ده.ذوق زده می شم کمی. مخصوصا اینکه .....برایت آرزوی روزهای شاد وسبزی را دارم. روزهایی که شاید یه روزی پیدا بشن وشاید اگه یه جور دیگه نگاه کنیم هستند وتوان دیدنش را نداریم.موقف باشی باران.
زمین باران را صدا می زند
وتو به شیوه باران
پر از طراوت تکراری
وقتی تو نیستی
حرف های زیادی هست برای گفتن با تو
و در حضورت
تنها ، تشنه ی شنیدنم
اما تو ، در سکوت ، با نگاهی عمیق به من می نگری
و من شرمسارانه خاموش می مانم
******
چه کنم ؟!
نباید حرف های بیهوده ام
لحظه های تو را به باد دهند
اگر در اسارت این همه اندوه نبودیم
همه چیز خنده بر لب هایمان می نشاند
لرمانتف ...
******
حسمون کاملا مشترکه ...
وجود دوستانی مثل تو تنها بهانست برای بودن نظر خواهی ...
http://shamlo.blogsky.com