گل ها را آب داد ... گوش سپرد به قطرات آبی که از بالکن می ریخت ... دیوار خیس می شود و می پوسد ... فردا ... وقتی بالکن فرو ریخت او ماند میان زمین و آسمان ... آرام ، زیبا ... و در دو دستش ... دو گلدان شمعدانی ، بر لبش لبخند ... « یانیس ریتسوس »
سلام... متشکریم که به ما سر زدید ... کوتوله ها هم بی صبرانه منتظر ۱ تیر هستند. به هر حال ما امیدواریم بتوانیم با همکارانی مانند شما رابطه گرم و دوستانه ای داشته باشیم. به امید شادی شما ... خدا نگهدار
سلام ، به تعداد دوستداران شاملو ، اسم من رو هم اضافه کن ... من فکر می کنم هر کسی شاملو را بشناسد به او علاقه مند خواهد شد و در این تردیدی نیست ... ممنون که به من سر می زنی ... بر زردی برشته گندمزار ، بی کرانه باشی و پایدار
من دیده ام مردی را که جانش را فدا کرد تا برای کسانی که دوست داشت آرامش مهیا کند و حسرت خوردم که چرا؟ ولی اگر او این کار را نمی کرد دیگر جای حسرتی نبود!
سلام
منم خیلی از شعر های شاملو خوشم میاد
اگه با تبادل لینک و لوگو موافقی به من نظر بده
مرسی
بای
من فقط یه سوال دارم ... چه طور به این نتیجه رسیدی که من و تو با هم تبادل لینک کنیم ؟
سلام
خیلی زیباست
دردناک بود....
انتخاب مرگ؟
Vaoowww. ohhhh. ooooh
چرا شاملو؟
اگر هم شاملو چرا پس اشعار دیگران؟
یخورده عنوان وبلاگت برام نامفهومه. بهرحال:
هر آنچه می توانستم گفته باشم گفته ام؟ «شاملو»
اسمش شاملو به دو دلیل
۱. من خیلی شاملو رو دوست دارم
۲. اکثر شعر ها هم یا مال شاملوست یا ترجمه ی شاملو...
********
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها . نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و...
برای تو و خویش
روحی آرزو می کنم
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
مارگوت بیکل
ترجمه ی احمد شاملو
سلام... متشکریم که به ما سر زدید ... کوتوله ها هم بی صبرانه منتظر ۱ تیر هستند. به هر حال ما امیدواریم بتوانیم با همکارانی مانند شما رابطه گرم و دوستانه ای داشته باشیم. به امید شادی شما ... خدا نگهدار
کاش کوتوله ها صداشون نمی کردی !!!
عجب تصویری داده شاعر....
سلام ، به تعداد دوستداران شاملو ، اسم من رو هم اضافه کن ... من فکر می کنم هر کسی شاملو را بشناسد به او علاقه مند خواهد شد و در این تردیدی نیست ... ممنون که به من سر می زنی ... بر زردی برشته گندمزار ، بی کرانه باشی و پایدار
من دیده ام مردی را که جانش را فدا کرد تا برای کسانی که دوست داشت آرامش مهیا کند و حسرت خوردم که چرا؟ ولی اگر او این کار را نمی کرد دیگر جای حسرتی نبود!
منو به یاد شریهتی انداخت ... سال مرگش نزدیکه ...
«فردا» ...
چرا همه به این واژهی ... فکر میکنند؟
و چشمانت با من گفتند :
که فردا
روز دیگری است
چه عجب !
شما جواب نظر ما رو هم دادی !!!!