پای در گل ... سبزی در دست ... و عرق بر پیشانی ... در آستانه ی زمینی گل آلود خمیده اند ... با همسفرانی خواب آلود از کنارشان می گذرم ... و شعری را به دل برایشان نجوا می کنم ... آهسته تا دیوانه نپندارندم ... و در دل تا از شوق پاره نشود .... از « س.س.ه » .... هفته ی پیش رفته بودم شمال ... از جاده ی هراز ... از میان درختان سر سبز ... از میان شکوفه های صورتی گیلاس ... مجذوب شکوفه های سفید گلابی و سیب ... و غرق در بوی بهار نارنج ... آسمان ابری ... وبه دل آرام نجوا کردم تا دیوانه نپندارندم ...« آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با اون پوستین سرد نمناکش ...»
سلام بارون نازنینم
سلام مهربون
ممنونم که در نبود من
به کلبه ی خاموش من سر زدی
ممنونم که به ناهه سرزدی عزیز. من هم مثل تو محو شالی وشالی کاران هستم. دوست می دارم این آهنگ ِ عزیز را که می کارد وبه انتظار محصول که حاصل جان خودش هست می نشیند.
باغ بی برگی,
روز و شب تنهاست,
با سکوت پاک غمناکش.
...و عاشقی...
امیدوارم همهمون مثل همون درختای سیب و گلابی، در این فصل شکوفا بشیم.
سلام:
وبلاگه قشنگی داری.
همین
بای بای
از اینکه به وبلاگه ما سر زدی ممنونم.
سلام
قشنگ بود خیلی.ممنون از این که به من سر زدی.استفاده کردیم!
خوش به حالت!کاش من هم اونجا بودم و با هم زمزمه می کردیم:آسمانش را...
سلام
ممنون که به من سر زدی
سلام باران جان
خیلی زیبا نوشته ی بهت به خاطر نثر زیبات تبریک می گم
ممنون که به آشیانه ی کلاغ آمدی ...
دلت همیشه پر از بارون باشه ای آبی .......
نوشته ی اخرت رو خوندم ...
بهت تبریک می گم .